پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست

ساخت وبلاگ

عزیز من!
زندگی، بدون روزهای بد نمی شود؛
بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم!
اما، روزهای بد، همچون برگهای پائیزی
باور کن که شتابان فرو می ریزند
و در زیر پاهای تو
اگر بخواهی، استخوان می شکنند؛
و درخت، استوار و مقاوم بر جای می ماند!

عزیز من!
برگهای پائیزی، بی شک
در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت
و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت
سهمی از یاد نرفتنی دارند…

"نادر ابراهیمی"

پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست...
ما را در سایت پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست دنبال می کنید

برچسب : زندگی بدون روزهای بد نمی شود, نویسنده : 0hesare-aseman3 بازدید : 242 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت: 1:49

رازداری کن و از من گله در جمع مکن
باز بازیچه مشو، بارِ سفر جمع مکن

با حضور تو قرار است مرا زجر دهند
خویش را مایه ی دلگرمی هر جمع مکن

به گناهی که نکردم، به کسی باج مده
آبرویی هم اگر هست بخر، جمع مکن

ترسم آسیب ببیند بدنت، دورِ خودت
این همه هرزه ی آلوده نظر جمع مکن!

آخرین شاخه ی تو، سهم عقابی چو من است
روی آن چلچله و شانه بسر جمع مکن!

تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت
روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن

 

"کاظم بهمنی"
غزلی از  کتاب عطارد

پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست...
ما را در سایت پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست دنبال می کنید

برچسب : روبروی من دیوانه نفر جمع مکن, نویسنده : 0hesare-aseman3 بازدید : 204 تاريخ : سه شنبه 9 آذر 1395 ساعت: 18:49

تو می روی و دل زِ دست می رود
مرو که با تو هر چه هست می رود

دلی شکستی و به هفت آسمان
هنوز بانگ این شکست می رود

کجا توان گریخت زین بلای عشق؟
که بر سر من از الست می رود

نمی خورد غم خمار عاشقان
که جام ما شکست و مست می رود

از آن فراز و این فرود غم مخور
زمانه بر بلند و پست می رود

بیا که جان سایه بی غمت مباد
وگرنه جان غم پرست می رود

شبِ غمِ تو نیز بگذرد ولی
در این میان دلی زِ دست می رود

"امیر هوشنگ ابتهاج"

پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست...
ما را در سایت پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست دنبال می کنید

برچسب : در این میان به انگلیسی,راستی درمیان این همه اگر, نویسنده : 0hesare-aseman3 بازدید : 199 تاريخ : سه شنبه 9 آذر 1395 ساعت: 18:49

تا به فکرم می رسد با من چه کردی ... بگذریم!مرگ مرهم می شود وقتی که دردی ... بگذریم!سبز بودم بر درختی تا تو را دیدم، ببینبرگ هم عاشق شود ، کم کم به زردی ... بگذریم!من تو را از دور هم می دیدم و راضی، تو خودخواستی نزدیک من باشی، به مردی ... بگذریم!آنقَدَرها که تو را می خواهمت، می خواهی ام؟در کشاکش بودم و در سر نَبَردی ... بگذریم!من تمام زندگی را باختم، این درد نیست!درد این حسِ من و عشقت به فردی ... بگذریم!یک نگاه سرد بندازی به رویم، رفته امقاصدک دیدی وزد تا باد سردی ... ؟ بگذریم!عشق گفتی نیست در عالم، فقط در قصه هاست!قصه ما سر رسید اما بگردی ... بگذریم!"محمد تاجیک" پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست...
ما را در سایت پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست دنبال می کنید

برچسب : ما قصة سرايا عابدين,ما قصة سرقة الحجر الاسود,قصة مسلسل ما سرقته مني الحياة, نویسنده : 0hesare-aseman3 بازدید : 202 تاريخ : سه شنبه 9 آذر 1395 ساعت: 18:49

مترسک ساختم تا پاسبان خرمنم باشدنه اینکه شانه هایش تکیه گاه دشمنم باشد!لباسم را تنش کردم، کلاهم را به او دادمکه شاید قدر دان زحمت گاوآهنم باشدگمان حتی نکردم شاید آن اهریمن بدخوبه من نزدیکتر از دکمه ی پیراهنم باشد!خودم کردم که بردوشش کلاغی دیدم و رفتم!که ترسیدم گناهش تا ابد بر گردنم باشدندانستم که بار این گناه آسانتر است از آنکه عمری لکه ی این ننگ نقش دامنم باشد!...مترسک ساختم در دردسر افتاده ام اماگمانم چاره اش دست اجاق روشنم باشد!"حسین جنتی" پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست...
ما را در سایت پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست دنبال می کنید

برچسب : مترسک ساختم تا پاسبان خرمنم باشد, نویسنده : 0hesare-aseman3 بازدید : 227 تاريخ : سه شنبه 9 آذر 1395 ساعت: 18:49

تُنگم و ناچار فرصتهای " تَنگی" در من استهرشب اما خواب می بینم نهنگی درمن است!با دل تنگی که من دارم، شکستن دور نیستکوزه ی غلطیده ای هستم که سنگی درمن است!ماهرویا! مشکن این عشق غرورآمیز راخفته در اندیشه ی حسنت، پلنگی در من استتا کِی از پشت حصار شهر می خواهی مرا؟از چه می ترسی، مگر تیمور لنگی در من است؟!سر بروی سینه ام بگذار تا باور کنیبر سر عشق است اگر هر روز جنگی درمن استعاقبت می گیرم از میخانه سهم خویش رادامن مستانم و از عیش رنگی درمن است....گرچه خاموشم شبیه گنجه در پستوی خویشچاره ی روز مبادایی، تفنگی درمن است!"حسین جنتی" پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست...
ما را در سایت پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0hesare-aseman3 بازدید : 205 تاريخ : سه شنبه 9 آذر 1395 ساعت: 18:49

بعد از خداحافظی با نازنین، دقیقا ساعت 6 غروب بود. غروب یه روز پاییزی! احساس دلتنگی عجیبی داشتم. احساس میکردم تمام دنیا روی قلبم داشت سنگینی میکرد. هر چند تصمیمم رو گرفته بودم اما تصمیمم گفتن و رفتن بود! نه اینکه بخوام بگم و امید داشته باشم که بهم بله بگه! خودم رو کم میدیدم و نمیخواستم فرصتی به قلبم بدم! یجورایی با خودم لج کرده بودم! با خودم گفتم آخه کی به من دل میبنده؟! آخه کی حاضره با من راه بیاد؟! کی حاضره دیوونگی هامو قبول کنه؟! خودمو آماده کرده بودم که احساسمو بگم و یه نه قاطع بشنوم و واسه همیشه برم پی کارم! با همین فکرا بغض کم کم توی گلوم جمع شد. رفتم وضو گرفتم. صدای اذان مغرب از هر طرف شنیده می شد. ایستادم تا نماز بخونم. بغضم شکست و گریه امونم نداد. یاد عشق شکست خورده قدیمی افتادم. یاد اون گذشتن معصومانه و اون احساس بی دفاع افتادم. یاد تمام شبایی که زیر پتو آروم آروم اشک ریختم برام زنده شد. یاد تمام حسرتا و شکستا و محرومیتا و سختیای زندگیم افتادم! اونقدر گریه کردم که شاید در تمام عمرم اونقدر گریه نکرده بودم. نماز مغربم رو با گریه خوندم! حس و حالم یه حس عادی و زمینی نبود! باید جای پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست...
ما را در سایت پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0hesare-aseman3 بازدید : 186 تاريخ : سه شنبه 9 آذر 1395 ساعت: 18:49

بی تو طوفان زدهِ دشتِ جنونمصیدِ افتاده به خونمتو چه سان می گذری غافل از اندوهِ درونم؟بی من از کوچه گذر کردی و رفتیبی من از شهر سفر کردی و رفتیقطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهمتا خمِ کوچه بدنبالِ تو لغزید نگاهمتو ندیدی!نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی!چون درِ خانه ببستمدگر از پای نشستمگوئیا زلزله آمدگوئیا خانه فرو ریخت سرِ منبی تو من در همه شهر غریبم!بی تو کس نشنود از این دلِ بشکسته صدائیبرنخیزد دگر از مرغکِ پر بسته نوائیتو همه بود و نبودی، تو همه شعر و سرودیچه گریزی ز بر من؟که ز کویت نگریزمگر بمیرم ز غم دلبه تو هرگز نستیزممن و یک لحظه جدائی؟نتوانم، نتوانمبی تو من زنده نمانم ..."هما میر افشار" پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست...
ما را در سایت پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست دنبال می کنید

برچسب : بی تو طوفان زده دشت جنونم,بي تو طوفان زده دشت جنونم,بی تو طوفان زده دشت جنونم صید افتاده به خونم, نویسنده : 0hesare-aseman3 بازدید : 177 تاريخ : سه شنبه 9 آذر 1395 ساعت: 18:49

دایی جان ناپلئون سریالی نام آشناست. حتما خیلی هاتان هم دیده اید.قسمت پایانی اش یک سکانس دارد در آن عمو اسدالله دارد برای سعید از زن سابقش می گوید.و اینکه چطور زنش با عبدالقادر بغدادی رفت و او را تنها گذاشت...اسدلله میرزا خطاب به سعید: منم یه روزگاری مثل تو بودم، احساساتی، زود رنج… اما روزگار عوضم کرد. جسم آدم تو کارخونه ننه آدم درست میشه، اما روح آدم تو کارخونه دنیا.اسدلله میرزا: تو قضیه زن گرفتن منو شنیدی؟سعید: یه چیزایی میدونم. یعنی شنیدم که شما زن گرفتی و بعد طلاقش دادی.اسدلله میرزا: به همین سادگی؟! زن گرفتم، بعد طلاقش دادم؟اسدلله میرزا: من ۱۷، ۱۸ سالم بود که عاشق شدم.سعید: عاشق کی؟اسدلله میرزا: یه قوم و خویش دور. نوه عموی همین فرخ لقا خانم سیاه پوش… عشقای بچگی و جوونی دست خود آدم نیست. بابا ننه ها بچه هاشونو عاشق هم می کنن. از بس به شوخی اون به این میگه عروس من. این به پسر اون میگه داماد من. همین جور هی تو گوش آدم فرو می کنن. بعد به سن عاشق شدن که میرسی، میبینی عاشق همون عروس بابا ننت شدی. اما همین بابا ننه ها وقتی فهمیدن، روزگار منو اون دخترو سیاه کردن…اسدلله میرزا: بابای اون برای پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست...
ما را در سایت پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0hesare-aseman3 بازدید : 169 تاريخ : سه شنبه 9 آذر 1395 ساعت: 18:49

سلام.......خداحافظ
چیزی تازه اگر یافتید
بر این دو اضافه کنید
تا بل
باز شود این در گمشده بر دیوار ...


"حسین پناهی"

پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست...
ما را در سایت پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست دنبال می کنید

برچسب : فرصتی برای عشق,فرصتی برای عشق ورزیدن,رمان فرصتی برای عشق, نویسنده : 0hesare-aseman3 بازدید : 177 تاريخ : سه شنبه 9 آذر 1395 ساعت: 18:49

ای گل تازه که بویی زِ وفا نیست توراخبر از سرزنش خارِ جفا نیست تورارحم بر بلبلِ بی برگ و نوا نیست توراالتفاتی به اسیران بلا نیست توراما اسیرِ غم و اصلا غمِ ما نیست تورا با اسیرِ غمِ خود رحم چرا نیست تورا؟فارغ از عاشق غمناک نمی باید بودجانِ من این همه بی باک نمی باید بودهمچو گل چند به روی همه خندان باشیهمره غیر به گلگشت و گلستان باشیهر زمان با دگری دست و گریبان باشیزان بیندیش که از کرده پشیمان باشیجمع با جمع نباشند و پریشان باشییاد حیرانی ما آری و حیران باشیما نباشیم که باشد که جفای تو کشد؟به جفا سازد و صد جُور برای تو کشدشب به کاشانه اغیار نمی باید بودغیر را شمع شب تار نمی باید بودهمه جا با همه کس یار نمی باید بودیار اغیار دل آزار نمی باید بودتشنه خونِ منِ زار نمی باید بودتا به این مرتبه خونخوار نمی باید بودمن اگر کشته شوم باعث بدنامی تُستموجب شهرت بی باکی و خودکامی تُستدیگری جز تو مرا این همه آزار نکردجز تو کس در نظرِ خلق مرا خوار نکردآنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکردهیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرداین ستم ها دگری با منِ بیمار نکردهیچکس این همه آزارِ من زار نکردگر زِ آزردنِ من هست غر پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست...
ما را در سایت پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0hesare-aseman3 بازدید : 179 تاريخ : سه شنبه 9 آذر 1395 ساعت: 18:49